نام ببرک کارمل جاودان و روانش شاد باد
دوکتور نثار احمد صدیقی دوکتور نثار احمد صدیقی

وظیفه خود میدانم تا خاطرات و دیدگاهء مستقل و شخصی خود را در رابطه با شخصیت گرانقدر زنده یاد ببرک کارمل ، خدمت شما خواننده های محترم تقدیم بدارم.
انسانهایی که خود را وقف جامعه انسانی برای تربیت و پرورش افراد سالم جامعه نمایند جاودانه میشوند، نبود فزیکی چنین انسانها نقطۀ پایانِ نیست، بلکه نبودء چنین انسانها سرآغاز یک رستاخیزی بزرگء دیگر و نجات بخش میگردد، زیرا انسانهای با اندیشه وهدفمند را پرورش میدهند و جامعه را بسوی روشنگری و روشن اندیشی هدایت مینمایند. با گذشت زمان کامیابی، نفوذ و اقتدار نیکخواهی‌ انسان متفکر و دارای اندیشه انسانی عظیمتر میگردد. ببرک کارمل یکی از این تبار مردان تاریخ است، کارمل روز  بروز در چشم اهل دل و در متن تاریخ ما برجسته تر و درخشان تر می گردد.
بمنظورادای دَین میخواهم چشمدید و برداشتهای خود را در رابطه با برخورد اجتماعی و دیدگاه های کارمل صاحب که در حافظه ام حک شده است برای شما خواننده ها بازگو نمایم، مطمئنن یادداشت زیر شمه ای از سجایا و دیدگاه های آن بزرگمرد تاریخ است.

از سال 1992 که در ولایت بلخ زنده گی میکردم، گاه گاهی به شهرک مرزی حیرتان میرفتم، جناب کارمل صاحب هم مانند من و ده ها هزار شهروند کشور ما جزئی از بیجا شده گانء شهر کابل بود، بارها نزد زنده یاد کارمل صاحب در محل اقامت شان رفته ام، در آنجا از حالت صحی اش آگاهی یافتم. از نظر مسلکی چون مریضی اش به بخش جراحی ارتباط میگرفت و در مورد مریضی اش با خود جناب کارمل صاحب صحبت نمودم، با اعتمادیکه همه بالای من داشتند، وظیفه گرفتم که داکتر معالج کارمل بزرگوار باشم.
در مورد مریض اش چیزی زیاد نمیخواهم بگویم، صرف یادآوری میکنم که مشکل در سیستم بولی و هم تغیرات در وظایف جگرش موجود بود.
من روزها نزدش میرفتم و سیر مریضی اش را تحت نظر داشتم، این کار را بخاطر دو موضوع میکردم، یکی اینکه داکتر معالجش بودم و همه چپن سفیدان به سوگندنامه هیپوکرات صادق اند که بمریض بموقع کمک نموده و برای صحتش مفید واقع شوند، دوم اینکه من اعتقادی که به شخص رفیق کارمل داشتم خودرا بالاتر از انچه که وظیفه ام بود مؤظف میدانستم تا بتوانم خدمات بیشترء طبی را برایش انجام بدهم. زمانبندی صحبتهایش را مشترکن تنظیم میکردیم، مداخلات جراحی که اشد ضرورت بود اجرا میگردید، با دوکتوران و متخصصینء همین رشته ارتباط تآمین نموده مشوره های لازم میگرفتم و مشترکن با آنها جناب کارمل صاحب را تحت بررسی صحی و معاینات طبی قرار میدادیم تا بتوانیم خدمات طبی هرچه بیشتر را برایش انجام بدهیم.
در جریان همین مدت من شاهد بودم که شهروندان ما از ولایات مختلف، جوقه جوقه بدیدن رفیق کارمل می امدند، این رفیق گرانقدر ما  با وجود مریضی جانکاهی که داشت همه مراجعین را با پیشانی گشاده و محبت می پذیرفت و به هیچ کس جواب رد نمیداد. علمای دینی که مراجعه مینمودند صرف نظر از اینکه از کدام مذهب و یا فرقه است با صمیمیت و محبت همه ی انها را به آغوش میگرفت و برخورد  یکسان با همه آنها داشت. شخصی بنام مولوی کلدار که موهای سر و ریش او کاملن سفید شده بود و یکی از متنفدین محلی بود حد اقل هفته یکبار نزد زنده یاد کارمل صاحب میامد و باهم صحبت میکردند.
دانشمندان، استادان، محصلین، کارمندان دولتی، کسبه کاران، کارگران، دهاقین، بیجاشده ها، مهاجران، .... گروپ گروپ میآمدند و کارمل عزیز با همه ی این کته گوریها با درنظرداشت تخصص، امکانات و رسالت شان برای شگوفایی کشور صحبتهای رهنمودی و استقامت دهنده میکرد. رفیق کارمل در وجود هر افغان، یک شهروندء دارای شخصیت، تاریخ و ظرفیت های خودش را میدید صرف نظر از اینکه او به کدام قوم، منطقه، مذهب و یا فرقه تعلق دارد. د ر طی همین مدتیکه خودم شاهد صحبتهای رفیق کارمل بودم اعتقادات رفیق کارمل برایم قابل فهمتر و واضحتر شد، اومیخواست که یک حزب سراسری واحد، ترقیخواه، دموکرات، عدالت پسند، وطندوست و متعهد به مجموع سنن، عنعنات پسندیده، آرمانها و آرزوهای ذحمتکشان کشور داشته باشیم.
رفقا و دوستان عزیز!
با سپری شدن زمان وضع صحی رئیس جمهور اسبق کشور، این شخصیت بزرگوار در تاریخ، خرابتر شده میرفت که ناشی از عدم دسترسی ما به تجهیزات، ادویه و شفاخانه مجهز بود، بنابران ما مجبور شدیم تا جهت ادامه تداوی جناب کارمل صاحب را به ماسکو انتقال دهیم.
کارمل عزیز هیچگاهی نمیخواست تا از کشورخارج شود، او میگفت: { من هیچ امتیازی بالاتر از یک شهروند عادی کشورم ندارم، آنها که دراین کشور با این وضع زنده گی میکنند من هم میخواهم در کشورم بمانم و از همین امکانات مستفید شوم، نه بیشتر}.
لحظات آخری که از شهرک حیرتان بطرف ترمز شهرک مرزی اوزبکستان حرکت میکردیم، در هنگام خدا حافظی طفل کوچکی که در حدود چهار سال داشت نزد کارمل صاحب آمد، رفیقء عزیز ما با وجود ناتوانی جسمی که داشت این طفلک را در اغوش خود گرفت، طفل پرسان کرد: بابه جان کجا میروی؟، کارمل صاحب فرمود: برای چند روز میروم و زود دوباره بر میگردم. او امیدواری داشت که دوباره به کشور بر میگردد ( در دی وی دی سفر رفیق کارمل میتوانید این صحنه را مشاهده کنید) .
من بعد از گذشت سه ماه، از کشور به شفاخانه ایکه رفیق کارمل در آنجا بستربود رفتم، جناب کارمل صاحب بمجرد دیدن من بعد از احوالپرسی فرمود که: {تداوی ام ختم شده است و مرا دوباره به کشورم ببر که به همان طفلک وعده داده ام که زود برمیگردم، چهره اطفال وطنم از مقابل چشمانم دور نمیشوند}.
من منحیث کسیکه تا این حد با رفیق کارمل عزیز نزدیکی حاصل نموده بودم او را یک انسانء با اراده، آرمانگرا، صادق به وحدت ملی، صادق به وطنپرستی، دور از تفرقه و سمت گرایی، دور از تعلقات محلی، منطقوی، زبانی و فرهنگی یافتم.
از رفیق کارمل یاد گرفتم که:{ یک مضمونء واحد مارا باهم پیوند میدهد، این مضمونء واحد عبارت از تجدد گرایی، دادخواهی و عدالت پسندی است، این مضمون انسانی، این روح تجدد خواهی و ایثار مارا به هدف ، نیاز و آرمانهای همه ذحمتکشان میرساند}.
او میگفت:{ ما تعهد داده ایم تا همه ی ما و شما مشترکن افغانستان نوین را آباد میسازیم، شما شهروندان افغانستان عزیز ما، این وظیفه را با مساعی مشترک تان و بشکل دسته جمعی به سر برسانید و این روحیه را با صداقت، پاکی و امانت داری به نسلهای بعدی انتقال دهید و این کشور آزاده گان را شگوفان سازید}.
 
وی خواهان تحولات گسترده فرهنگی بر اساس استفاده از تمامء دستاورد های علمی و تخنیکی و تمدن بشری بود.
این، چهره واقعی یک رهبر است که من به مثابه یک داکتر که در خدمت ایشان بودم و صادقانه توضیح کردم.
رهبر واقعی ذحمتکشان کشور مارا باید شناخت و دیدگاه ها و شیوه های کرداری وی را در روشنايي واقعیتهای زنده گی مورد ارزیابی و استفاده قرار داد.
برای تحقق یافتن ارمانهای زنده نام ببرک کارمل، این تفکر ماندگار و جاودانه، مبارزۀ صادقانه و پیکارعادلانه  خود را ادامه خواهیم داد.
اين زنده گی در گذر و ناپايدار، برای انسانها بسیارعزيز است و هر کسي آن را به سادگي مصرف نميکند ولي ببرک کارمل از زمره آن سرشته هایي از انسانيت بود که زندگي خود را سراسر در گرو وطن و زحمتکشان آن گذاشت، همچنان، این وطن مرد پرور و حق شناس او را تا پهنا ها و تا بلندیهای زندگي گرامي دارد و خواهد داشت.
ببرک کارمل يار کارگر و دهقان، ذحمتکشان، دلسوز و مددگار مردم، رهبر روشن ضمير يک کشور بود، سخنرانء آتشين، رهبر آگاهء آينده نگر، سياستگذارء هوشمند و انسانء آراسته به فضایل والای انساني.
(ببرک کارمل ميراث بزرگي از تاريخ معاصر کشور ما برای همه ترقي خواهان وعدالت پسندان است.)

مرد نميرد به مرگ ، مرگ از او نامجوست
نام چو جاويد شد ، مردنش آسان كجاست؟


November 30th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل تاریخی